حالت سیاه
28-04-2024
Logo
سيره – آشنایی با سيره‌ی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم - درس (31-57) : هجرت -6- اهمیت داستان هجرت برای مسلمان
   
 
 
به نام خداوند بخشنده ی مهربان  
 

سپاس خداوند جهانیان را و درود و سلام بر سیدنا محمد راستین وعده‌ی امانت دار. پروردگارا، ما را علمی نیست جز آن چه به ما آموختی، به راستی که دانا و باحکمتی، بار الها، آن چه به سود ماست، به ما بیاموز و از آن چه به ما آموختی، به ما منفعت برسان و بر علم ما بیفزای، حق را به ما حق بنما و توفیق پیروی از آن را نصیبمان گردان و باطل را به ما باطل بنما و توفیق اجتناب از آن را به ما ارزانی کن و ما را از کسانی بگردان که سخن را می‌شنوند و از بهترینش پیروی می‌کنند و با رحمت خود ما را در زمره‌ی بندگان نیکوکارت قرار ده، بار خدایا ما را از تاریکی نادانی و توهم به نور معرفت و دانش، و از لجنزار شهوات به سوی بهشت بیرون ببر.

هدف از داستان قرآنی:

داستان، بیانگر حقایق است:

با یکی دیگر از دروس سیره در خدمت شما هستیم.
پیش‌تر بیان کردم که قرآن کریم داستان را به عنوان یک سبک برای توضیح حقایق به کار گرفته است. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ ﴾
(به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است.‏)

(يوسف: 111 )

یعنی داستان، یک چارچوب بیانی بسیار تأثیر گذار است. داستان دارای رویدادها، شخصیت‌ها و گفتمان است. در آن تحلیل وجود دارد. درک ما از داستان چند برابر بیشتر از سخنان مستقیم است. بنابراین از آن جا که یک ابزار بیانی بسیار تأثیرگذار است باید پدران و معلمان و راهنمایان و داعیان از آن استفاده کنند و هم چنین داستان مهمترین ابزار برای ویران کردن جامعه است. داستان سلاحی دو دم است. اگر داستان رذایل اخلاقی را تصویر کنید به شکلی که ما از آن خوشمان آید در این صورت شاید یک جامعه بر اثر همین چارچوب بیانی به کلی نابود شود. اما وقتی داستان سرور انبیا و پیامبران و دوست خداوند جهانیان را می‌خوانیم و وقتی داستان الگوها را می‌خوانیم به سوی آنان ره می‌یابیم.

خداوند برای پیامبر علیه الصلاة والسلام بیان می‌کند که ای محمد، قلب تو با شنیدن داستان دیگر پیامبران استوار می‌گردد:


﴿ وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ ﴾
(و هر يك از سرگذشت‌هاى پيامبران [خود] را كه بر تو حكايت مى‏كنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مى‏گردانيم.)

(هود: 120 )

بنابراین: اگر قلب سرور آفریدگان و دوست خداوند با شنیدن داستان پیامبری غیر از خودش ثابت‌تر می‌شود ایمان و تقرب ما به خداوند و درک ما از این دین با شنیدن داستان سرور پیامبران نباید ثابت شود؟ 

داستان، حقیقتی مستدل است:

نکته‌ی دومی که برایتان بیان می‌کنم این است که داستان حقیقتی همراه با دلیل است. داستان رویدادی است که واقعا اتفاق افتاده است و با وقوع آن مورد تأکید قرار گرفته است بنابراین برخی می‌گویند: این خیالی و بی فایده است و این حقیقی واقعی است. اسلام الگویی واقعی آورد یا واقعیتی عالی آورده است و ایده آل بودنش متهم به خیالی بودن و واقعیتش متهم به نامطلوب بودن شد اما این که دینی بیاید و واقعیتی را الگو قرار دهد و ایده آلی را تبدیل به واقعیت نماید این یک دستاورد است.
اگر سیره‌ی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را بخوانید و ما آن را می‌خوانیم؛ می‌بینید که این انسان یک انسان است. اگر تمام ویژگی‌های انسان‌ها را نمی‌داشت سرور انسان‌ها نمی‌بود. ما اکنون با هم زیست می‌کنیم و همان فشارها و همان فریفتگی‌ها و موانع و مشکلات را تحمل می‌کنیم. دین و ایمانش را نجات می‌دهد. این شخص قهرمان است. اما قیمت قهرمانی‌اش‌ زمانی زیاد است که با ما زندگی کند. و شرایط یکسان و فریفتگی‌های یکسان را تجربه کند. بنابراین داستان همیشه بسیار تأثیرگذار است.
گاهی پسرتان را بسیار درباره‌ی پایبندی پند و اندرز می‌دهید. اگر داستان انسان بی بند و باری به گوش او برسد نابود می‌شود. این داستان از هزار سخنرانی مؤثرتر است. بنابراین من پدران، معلمان و داعیان و راهنمایان را به استفاده از داستان در سخنانشان تشویق می‌نمایم.
باری شخصی با من در یک خودرو سوار شد که هیچ شباهتی به من نداشت. از من خواست او را به مکانی نزدیک خانه‌ام ببرم. به او گفتم: بفرما، می‌خواستم یک پند بسیار والا را به طور غیر مستقیم به او بگویم. این داستان را برایش بیان کردم. به او گفتم:
شخصی در شمال جده زمینی داشت. شاید روستایی هم بود. وقتی جده بسیار وسیع شد و از طول و عرض گسترش یافت و زمین وی وارد محدوده شد به بنگاه‌های مسکن رفت تا زمینش را بفروشد به این گمان که شاید قیمت زمینش بسیار بالا رفته است.
بنگاهی که زمین را از او خرید آن را به یک چهارم قیمت خریده و کلاه بردار بود. او راست و صادق بود و آن را به همین بهای اندک فروخت. خریدار ساختمانی 12 طبقه روی
آن ایجاد کرد. خریداران سه شریک بودند. اولی از پشت بام افتاد و مرد و دومی زیر خودرو رفت و سومی به خود آمد و در پی صاحب زمین می‌چرخید تا این که پس از شش ماه او را یافت و قیمت واقعی را به او پرداخت. این روستایی با همان لهجه‌ی روستایی به او گفت: می‌بینی که به خود آمده‌ای. این یک داستان بود.
خداوند در کمین است. اگر پاسخ او را ندهید نابودی در انتظارتان است.
من به شما می‌گویم: داستان تأثیر فراوانی دارد بنابراین در راهنمایی و تربیت فرزندان و جوانانتان از آن‌ها استفاده کنید، شاید یک داستان از صد سخنرانی تاثیرگذار‌تر باشد. خداوند می‌فرماید:

﴿ لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ ﴾
(به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است‏.)

داستان پیامبر در غار ثور:


وقتی می‌خوانید که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم سرور آفریدگان و دوست خدا همراه با ابوبکر وارد غار ثور شده و تمام اسباب را بدون استثنا به کار گرفته است و تمام سوراخ‌های غار را بسته است و تمام احتمالات را پیش بینی نموده است و از تمام امکانات استفاده کرده؛ در به کارگیری اسباب به ما درس فراموش نشدنی داده است. مسلمانان تقریبا امروز هزینه‌ی هنگفتی را به دلیل استفاده نکردن از اسباب پرداخت می‌کنند. حقیقت این است که باید اسباب را طوری به کار بگیرید که گویا همه چیز است و به خداوند طوری توکل کنید که گویا اسباب بی تأثیر است. بسیار ساده است که اسباب را به کار بگیرید و به آن تکیه کنید و بسیار ساده است که زبانی به خداوند توکل کنید و گمان کنید که توکل دارید و این توکل نیست. مهم این است که اسباب را طوری به کار بگیرید که گویا همه چیز است و سپس طوری توکل کنید که گویا هیچ است. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اسباب را به کار گرفت
چنان که پیش‌تر بیان کردم و راهنمایی برای راه یابی برای خود استخدام نمود و بر خلاف انتظار دشمنان مسلحانه بیرون رفت و سه روز در غار نشست و کسی را برای آوردن خبرها و غذا و آب و ناپدید کردن رد پاها برای خود گمارد اما با این وجود به او رسیدند.
مفهوم رسیدن تعقیب کنندگان به ایشان این است که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اگر اسباب را به کار می‌گرفت و به آن‌ها تکیه می‌کرد زمانی که او را یافتند او را نابود می‌کردند. اما وی با بندگی خداوند اسباب را به کار گرفت. و وقتی به او رسیدند ایشان فرمود:

((يَا أَبا بَكْرٍ مَا ظَنّكَ بِاثْنَيْنِ الله ثَالِثُهُمَا))
((ابوبکر نظرت درباره‌ی دو تن که خداوند سومین آنان است، چیست؟))

[ مُتَّفَقٌ عَلَيْه ]

بنابراین شما مکلف به گرفتن اسباب و توکل بر خداوند جهانیان هستید.
روایت در این جا: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم سه شب در غار ماندند و مشرکان توانستند در این مدت رد آنان را به غار بگیرند و ابوبکر گریست.
این را بسیار می‌گویم: ما مساجد بسیار بزرگی داریم. کتاب‌ها و دانشگاه‌ها و کنفرانس‌ها و همایش‌های فراوانی داریم. همه چیز داریم اما عشق نداریم. اما مسلمانان عموما به یکدیگر محبت ندارند و این سبب ناتوانی و تفرقه‌یشان می‌شود.
بنابراین ابوبکر گریست. آیا شما نبست به کسی ولاء و دوستی دارید؟ آیا کسی همراه شما هست که تمام هر چه دارید ‌بخشید تا اسلام با شما قوت بگیرد؟ آیا میان شما همکاری و همیاری و رسالت وجدانی وجود دارد؟ اما سبک موجود این است که به هر انسانی شک می‌شود و کار هر انسانی بد تفسیر می‌شود. و به هر کس کمتر اعتماد می‌شود و به او دروغ بسته می‌شود. بنابراین از نشانه‌های آخر الزمان این است که راستگویان تکذیب و دروغ گویان تصدیق می‌شوند. به امانت داران خیانت و خیانت کاران مورد اعتماد می‌شوند. هر دعوتگری که به غرب می‌رود تا حقیقت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را به آنان بفهماند دنیا را بر سر وی خراب می‌کنند. چه کرده
است؟ او مجتهد است. مجتهد دو پاداش دارد. مشکل ما این است که همدیگر را دوست نداریم. و با هم اختلاف داریم. خلاصه‌ی کلام این که:
این اسلام توقیفی و از جانب الله است. معنای توقیفی بودن این است که کم و زیاد نمی‌شود. افزودن به آن یعنی متهم کردن آن به نقص و حذف از آن یعنی متهم کردن آن به زیاد بودن. اکنون اگر به آن چیزی بیفزاییم متفرق و گروه گروه می‌شویم و با هم اختلاف پیدا می‌کنیم و ستیز می‌کنیم و همدیگر را نابود می‌سازیم. اگر از آن چیزی حذف کنیم از سایر ملت‌ها عقب می‌افتیم. این دین کامل است و نیازی به حذف و اضافه ندارد. هر جا سخن از نوگرایی دینی زده می‌شود که امروز رواج نیز دارد. چرا رواج دارد؟
زیرا هر کنفرانسی برای نوگرایی در خطاب دینی برگزرا می‌شود هدفش از بین بردن گفتمان دینی است یا این که هدفش مصادره به مطلوب و جلوه دادن آن به شکلی دیگر است تا تبدیل به اشکال و مسائلی شود که اکثر جامعه به آن توجهی نکنند. بنابراین این سخنان را به یاد داشته باشید: نوگرایی تنها یک معنا دارد. این که دین را از تمام اضافات جدا سازیم. اصل دین از سوی خدا است. کمال وی مطلق و توقیفی است. از نظر کیفی و کمی کامل و تمام است. پس نوگرایی یعنی خرافات و دروغ‌ها و بدعت‌ها را از دین زدودن. این به معنای نوگرایی است.
در دمشق ساختمان منطقه‌ی حجاز وجود دارد که سال‌ها پیش بازسازی شد. سیمان زده شد و لایه‌ی سیاه چند ده ساله بر روی آن زدوده شد. این سنگ زیبایی و صیقلی خود را به دست آورد. این نوگرایی است. نه این که اتاقی به آن افزوده شود. این ممنوع است. طبقه‌ای به آن افزوده شد؟ ممنوع است. اتاقی از آن حذف شد؟ این نیز ممنوع است.
دین توقیفی است و نوگرایی آن یعنی حذف تمام چیزهایی از آن که به آن ربطی ندارد.

حقایق برداشت شده از گریه‌ی ابوبکر در غار ثور:

ابوبکر گریست و من می‌خواهم برخی از حقایق را استنباط نمایم.
شما برادری دینی دارید و وی را بسیار دوست دارید، برادری دینی دارید که به او بسیار کمک می‌کنید. با اندوه او اندوهگین می‌شوید. با شادی‌هایش شاد می‌شوید. دقت کنید: نشانه‌ی منافق این است که با اندوه مؤمنان شاد می‌شود. نشانه‌ی منافق این است که با شادی مؤمنان اندوهگین می‌شود. دلیل:

﴿ إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا ﴾
(اگر به شما خوشى رسد آنان را بدحال مى‏كند و اگر به شما گزندى رسد بدان شاد مى‏شوند.)

(آل عمران:120 )

به محض این که با مصیبت مؤمنی شاد شوید شما در خندق نفاق افتاده‌اید و به محض این که با شادی مؤمنان ناراحت شوید باز هم در گود نفاق افتاده‌اید و این یک معیار دقیق است که خودتان را محک بزنید.
به خداوند یگانه سوگند تنها زمانی مؤمن واقعی خواهید بود که با رسیدن شادی به برادرتان شاد شوید به گونه‌ای که گویی به خودتان رسیده است و از مصیبت برادرتان ناراحت شوید به گونه‌ای که گویا بر سر خودتان آمده است. این دین است.
برداشتی از واژه‌ی گریست:
ابوبکر به خاطر سلامتی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گریست. درباره‌ی ابوبکر فرموده است:

(( ما ساءني قط فاعرفوا له ذلك ))
((او هرگز به من بدی نکرده است این را درباره‌ی او بدانید.))

درباره‌ی ابوبکر فرموده است. پیامبر وفادار است:

(( ما طلعت شمس على رجل بعد نبي أفضل من أبي بكر ))
((جهان پس از پیامبران شخصی برتر از ابوبکر به خود ندیده است.))

((لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان العالمين لرجح))
((اگر ایمان ابوبکر با ایمان جهانیان وزن شود حتما سنگین‌تر خواهد بود.))

[ابن عدی از حديث ابن عمر ؛ و روایت بيهقي ]

ابوبکر از نگرانی سلامت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گریسته است. در حالی که او پاهایشان را در دهانه‌ی غار مشاهده می‌کند و می‌گوید: ای پیامبر اگر یکی از آنان سرش را پایین بگیرد ما را می‌بیند. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به او فرمود:

((يَا أَبا بَكْرٍ، مَا ظَنّكَ بِاثْنَيْنِ الله ثَالِثُهُمَا؟))
((ای ابوبکر، گمانت درباره‌ی دو تن که خداوند سوم آنان است، چیست؟))

این سخنان را به یاد داشته باشید: اگر خداوند با شما باشد چه کسی می‌تواند علیه شما باشد. دشمنتان در خدمت شما خواهد بود. اگر خداوند بر علیه شما باشد چه کسی با شما خواهد بود؟ فرزندتان بر شما می‌تازد. اگر خداوند با شما باشد دشمن به خدمت شما می‌آید. اگر شما را رها کند نزدیک‌ترین فرد به شما دشمنی می‌کند. در روایت که پیش‌تر برایتان بیان کردم می‌گوید: آنان ما را دیدند. ایشان فرمود: ای ابوبکر آیا این سخن خداوند را نخوانده‌ای که می‌فرماید:

﴿وَتَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ﴾
(و آن‌ها را مى‏بينى كه به سوى تو مى‏نگرند در حالى كه نمى‌بينند.)

(اعراف )

آیا انسان مجبور است یا مختار؟

موضوع بسیار ظریفی وجود دارد که برخی از مؤمنان از آن حیران‌اند. این موضوع از سخن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گرفته می‌شود که فرمود:

(( إِنّ القُلُوبَ بَيْنَ أَصْبُعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الله يُقَلّبُهَا كَيْفَ يشاء ))
((دل‌ها میان دو انگشت از انگشتان خداوند است هر طور می‌خواهد آن‌ها را تغییر می‌دهد.))

[روایت ابو عيسى از نوّاسِ بنِ سِمْعَانَ و أُمّ سَلَمَه و عبد الله و عَائِشَه و أبو ذر]

انسان مجبور است؟ خیر، او مختار است. مفهوم حدیث: اگر با دشمن رو به رو شدید از او نترسید او در اختیار خداوند است اگر خداوند بخواهد شما را بر او پیروز کند هیبت شما را در دل او می‌اندازد. و اگر بخواهد شما را با او ادب کند هیبت شما را از دل او بیرون می‌کند. دل او در دست خداوند است.

با خدا باش، خدا با خود میبینی همه را رها کن و از طمع دوری
اگر او بخشد به تو کیست که بگیرد و کیست که ببخشد اگر او از تو گیرد
هر چه خواهد در اختیار او باش، چه اندوهت دهد چه دهدت شادی
در میان مردم برد تو را زند بر زمین یا برد بالا به عرش از زمین

شما زمانی که می‌دانید تمام افراد پیرامون شما و افراد پایین‌تر از شما و بالاتر از شما و تمام قدرت‌های زمین و تمام سلاح داران در قبضه‌ی قدرت الهی هستند و خداوند شما را به کسی دیگر وا نمی‌گذارد سپس به شما فرمان می‌دهد که او را بندگی کنید می‌فرماید:

﴿ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ ﴾
(تمام كارها به او بازگردانده مى ‏شود پس او را پرستش كن و بر او توكل نماى.)

(هود: 123)

و زمانی شما را دستور به عبادت خود داده که شما را مطمئن ساخته همه چیز به او باز می‌گردد. این اعتماد معنویات ما را بالا می‌برد؛ زیرا مسلمانان با فهم کوتاه خود از رویدادهایی که بر سرشان آمده دچار نوعی ناکامی شده‌اند. خداوند می‌فرماید:

﴿ وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ﴾
(سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد.)

اما به شرط:

﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾
(و اگر مؤمنيد.)

(آل عمران)

﴿ الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ * فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ﴾
(همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده‏‌اند پس از آن بترسيد و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است * پس با نعمت و بخششى از جانب خدا [از ميدان نبرد] بازگشتند در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود و همچنان خشنودى خدا را پيروى كردند و خداوند داراى بخششى عظيم است.)

(آل عمران)

خداوند بزرگ این رویداد غار را این گونه تصویر می‌کند و می‌فرماید:

﴿ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ﴾
(و او نفر دوم از دو تن بود آن گاه كه در غار [ثور] بودند وقتى به همراه خود مى گفت اندوه مدار كه خدا با ماست.)

(توبه: 40 )

انواع همراهی خداوند: عمومی و خصوصی:

به همین مناسبت می‌خواهم برایتان بیان کنم که معیت و همراهی خداوند دو گونه است: همراهی عام و همراهی خاص.

1 – همراهی عمومی:

همراهی عمومی؛ یعنی این که خداوند با علم خود معیتش را شامل تمام افراد از کافر گرفته تا ملحد و قاتل می‌نماید.

﴿ وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ﴾
(و هر كجا باشيد او با شماست.)

(حديد:4 )

این همراهی عمومی است و تمام افراد را در بر می‌گیرد. اما وقتی خداوند می‌فرماید:

﴿ وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ ﴾
(و خداست كه با مؤمنان است.)

(انفال )

2 – همراهی خاص:

﴿ مَعَ الصَّادِقِينَ ﴾

(با راستان)

(توبه )

این همراهی خاص است. یعنی همراهی توفیق، تأیید، حفظ و یاری که خداوند اگر با شما باشد چه کسی بر علیه شما است؟ همراهی خاص هزینه دارد. همراهی عام بدون هزینه است. زیرا خداوند با تمام موجودات است. اما خاص:

﴿ وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلَاةَ وَآتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾
(و خدا فرمود من با شما هستم اگر نماز برپا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد.)

(مائده: 12 )

این هزینه‌ی همراهی است. شرایط نگرانی، ترس و فشار، تهدیدات و مشکلات را فقط خداوند می‌داند. ما بسیار نیازمند همراهی با خداوند متعال هستیم.
قریش در پیدا کردنشان ناکام ماند و اعلام کرد هر کس آنان را بکشد یا اسیر کند جایزه دریافت خواهد کرد.

حکمت وجود مؤمن و کافر:

باری گفته‌ام و باز هم تکرار کرده و تکرار می‌کنم:
امکان داشت که کفار در یک سیاره و مؤمنان در سیاره‌ای دیگر بودند. جنگ و نفاق و کفر و بدر و احد و خندق و درگیری و تجاوز وجود نداشت. مؤمنان در سیاره و کفار در سیاره‌ای دیگر بودند و یا ممکن بود که مؤمنان در قاره‌ای و کفار در قاره‌ای دیگر باشند. آسیا و آفریقا مؤمن باشند و آمریکا و استرالیا کافر باشند. امکان داشت مؤمنان در دوره‌ی زمانی هزار تا هزار و پانصد باشند و از پانصد در دو هزار مؤمن‌اند. خداوند خواسته مؤمنان با غیر مؤمنان باشند. بنابراین نبرد میان حق و باطل دائمی شد. این عبارت معاصر را می‌گویم:
مؤمن راستین به حکمت خداوند احترام می‌گذارد. خداوند خواسته ما را گرد هم آورد و میان ما ستیز باشد. این ستیز، نبرد حق و باطل است. زیرا ایمان تنها با مبارزه طلبی قدرت می‌یابد و مؤمنان تنها با بخشش و فداکاری وارد بهشت می‌شوند. خداوند به ما اجازه داده برای بهشتی به وسعت آسمان‌ها و زمین خود را فدا کنیم. از آن جا که کفار بندگان خدایند چه بسا با مؤمنان هدایت شوند بنابراین باید به اراده‌ی الهی احترام گذاشت. و نبرد حق و باطل یک نبرد ازلی و ابدی است. 

ردیابی پیامبر و ابوبکر توسط کفار:

ابوبکر رضی الله عنه می‌گوید برایمان کمین گذاشتند و ما شبانه بیرون رفتیم. یعنی به بیان امروزی با حس ششم یک نگهبانی شدید برقرار کردند. آنان شبانه رفتند. ابوبکر از آغاز سفر هجرت چنین می‌گوید:
تمام شب راه می‌رفتیم. تا این که روز شد و راه خلوت گشت و کسی نمی‌رفت و در پناه یک سنگ بزرگ سایه گزیدیم که هنوز خورشید آن را فرا نگرفته بود. در آن جا ایستادیم. کنار سنگ رفتم و با دستانم مکانی را هموار کردم تا پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در آن جا بخوابد. سنگی بزرگ دیده که سایه دارد. مکانی را برای پیامبر هموار نموده تا ایشان صلی الله علیه وآله وسلم بخوابد و سپس پوستینی را پهن کردم و گفتم:
بخواب ای رسول خدا و من پیرامون تو را تمیز می‌کنم. این عشق است. این نخستین رویداد هجرت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود. ابوبکر می‌گوید چوپانی به سنگ نزدیک شد و مانند آنان می‌خواست سایه بگزیند. می‌خواست در آن جا بخوابد. ابوبکر دانست که او اهل مکه است. و او خواست برای آنان شیر از گوسفندش بدوشد. ابوبکر از وی خواست پستان گوسفند به خاطر پیامبر اکرم پیش از دوشیدن، را تمیز کند و نیز دلش نیامد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را بیدار کند تا شیر بنوشد. منتظر ماند تا بیدار شد و نوشید. سپس دستور حرکت داد.
این یک خدمت صادقانه و خدمت یک عاشق است. ایشان صلی الله علیه وآله وسلم ابوبکر را بر روی مرکب با خودش سوار می‌کرد. اگر کسی از ابوبکر درباره‌ی پیامبر می‌پرسید که او کیست؟ می‌گفت: این مردی است که راه را به من نشان می‌دهد. و این یک کنایه یا سخن دو پهلو بود. این که سخنی که دو مفهومی را بیان کند. شنونده معنی را برداشت می‌کند که قصد شما نیست. و شما معنایی را که مد نظر دارید پنهان می‌کنید. در کتاب‌های بلاغت از این موارد فراوان است. مانند گفته‌ی شاعر:
يا سيداً حاذَ لطفاً له البرايا عبيدُ أنت الحسينُ جفاكَ فينا يزيدُ
ای سروری که مورد لطف است و مخلوقات برده‌اش هستند. تو حسین هستی که یزید به خاطر ما به تو ظلم کرد.
یعنی تو مانند حسین هستی ای فرستاده‌ی خدا و کسی که میان ما اختلاف انداخته ما نیستیم بلکه یزید است.
يا سيداً حاذَ لطفاً له البرايا عبيدُ أنت الحسينُ جفاكَ فينا يزيدُ
منظور از مدح بیت غیر از این است؛ خواسته بگوید تو حسین هستی و حسن نیستی. تو حسین هستی. اسم تصغیر است یعنی خوبک و ستم تو در مورد ما روز به روز افزایش می‌یابد. یزید فعل مضارع است. در بلاغت سبک‌های بسیار ظریفی وجود دارد. این توریه است:
يا سيداً حاذَ لطفاً له البرايا عبيدُ أنت الحُسينُ جفاكَ فينا يزيدُ
باری شخصی نزد حجاج رفت وبه او گفت: تو قاسط و عادل هستی. این مدح است. به همنشینان خود گفت: فهمیدید چه گفت؟ گفتند: چه گفت؟ گفت: به من گفت تو ظالم و کافر هستی. چگونه؟ گفت: [وَأَمَّا القَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا] به او گفت: تو قاسط هستی. عادل مقسط است و ظالم قاسط. عادل:

﴿ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ﴾
(با اين همه كسانى كه كفر ورزيده‏‌اند [غير او را] با پروردگار خود برابر مى‌كنند.)

(انعام )

یعنی از ایمان به کفر عدول کرده‌ای. به آنان گفت: به من گفت: تو ظالم کافر هستی.
بنابراین او مردی است که راه را به وی نشان می‌دهد. به شکل توریه و دو پهلو بیان کرد. پرسنده فکر می‌کند راه را به او نشان می‌دهد درحالی که ابوبکر منظورش کسی است که او را به راه راست هدایت می‌کند. بنابراین در برخی از احادیث آمده است:

((إن في المعاريض لمندوحة عن الكذب))
((در توریه‌ها راه گریزی از دروغ است.))

[ابن عدی در الكامل و بيهقی در سنن از عمران بن حصين ]

تو با این سخن دروغ نگفته‌ای.
شخصی به خواستگاری دختری رفت. از او پرسیدند: خانه کجا است؟ به آنان گفت: در محله‌ی مالکی. بلافاصله با او موافقت کردند بدون آن که قید و شرطی بگذارند و از سواد و کار وی بپرسند. در محله‌ی مالکی خانه‌ای وجود دارد که بهای آن پنجاه میلیون است. سپس مشخص شد که منظورش خیابانی به نام مالکی در منطقه‌ی روستایی بابیلا بوده است. او دروغ نگفته است. اما توریه به کار برده است. این در فقه تدلیس نام دارد. این که شنونده را به گمانی بیندازید و چیزی دیگر قصد نمایید.
به او گفت: او مردی است که راه را به من نشان می‌دهد. پرسشگر فکر می‌کرد او راهنمای وی است. در حالی که ابوبکر مقصودش راه راست و عمل نیک بود.

داستان سراقه بن مالک در تعقیب پیامبر:

اکنون داستان سراقه مانده است که واقعا معنویات ما را بالا می‌برد؛ زیرا سراقه طمع به دویست شتر داشت و می‌خواست پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را بکشد اما احساس کرد این انسان از وی محافظت می‌شود. به او فرمود: ای سراقه، چه حالی داری وقتی دستبندهای کسری را در دستانت کنی؟
چنین شخصی مورد پیگیری قرار می‌گیرد و آگهی جستجو برایش می‌زنند و وی را متهم به وابستگی به سازمان‌های تروریستی می‌کنند و اگر دستگیر شود کشته می‌شود. اگر شخصی به کسی بگوید: چه حالی داری اگر در کاخ سفید زندگی کنی؟ این سخن به هیچ وجه منطقی نیست.
ای سراقه چه حالی داری زمانی که دستبندهای کسری را بر دست نمایی؟ پس از آن واقعا دستبندهای کسری را بر دستانش کرد.
در درس آینده ان شاء الله بندهای سیره‌ی پیامبر را ادامه می‌دهیم و امیدوارم این برداشت‌ها و آن درس‌ها و عبرت‌ها از سیره‌ی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم برای ما تبدیل به یک روش عملی شود.

نیاز به بازخوانی سیره:

باری دیگر: سنت پیامبر گفتارها، اعمال، تصمیم‌ها و صفات پیامبر است. و بلیغ‌ترین مورد در سنت اعمال ایشان است زیرا برداشت روشنی از آن می‌شود و تفسیر بردار نیست. اما سخنان را می‌توان تفسیر کرد. اما رفتارها قابل تفسیر نیستند. این رفتارها در بیان درک وی از قرآن از سایر سنت‌هایش گویاتر است. سیره داستانی شوق انگیز است. درست است که همه رویدادها را می‌دانید اما نکته‌ی جدید در این درس تحلیل آن است. ما نیازمند بازخوانی سیره به روشی جدید هستیم. یک خوانش مرتبط با واقعیت زندگی خودمان و مرتبط با نیازها و مشکلات و آرمان‌ها و آرزوهایمان؛ بنابراین سیره‌ی پیامبر یک روش است و من همیشه می‌گویم: اگر در اسلام کتاب و سنت نمی‌بود سیره‌ی پیامبر به تنهایی خود کتاب و سنت بود. 

دانلود متن

زبان های موجود

پنهان کردن تصویر